میگل ارناندس را سخت می توان دوست نداشت آقای شاعر، اوایل یک بهار هفتاد و چند سال پیش، در زندانی در آلیکانته روی دیوار نوشت: بدرود برادران رفقا دوستان بگذارید توشه ام را بردارم از آفتاب و گندمزار و همان جا مرد. همان جا زیر پای فرانکیست هایی که لورکارا هم کشته بودند پای یک تک درخت.
تن نخواهم داد: نه مایوس خواهم شد انگار گردباری از گدازه های آتشفشان محبوس در زندان میوه بادام با منقار آویزان شهره ای که نوک می زند.
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 102 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 1 |
تاریخ چاپ | 1396 |
موضوع | شعر خارجی |
شابک | 9786009721481 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.