« ... قربان! احساس میکنم مثل زنی که جنینی در رحمش تکان میخورد، موجود خطرناکی را باردارم که هر وقت عصبانی میشود به حرکت می افتد.»
افسر با خنده گفت: «و این جنین به تو چه میگوید؟»
«قربان او از جنین بزرگتر است. اندازهٔ یک هیولاست و همان خصوصیات هیولا را دارد.»
افسر با عصبانیت گفت: «و به تو چه میگوید؟»
«او مرا تحریک به کشتن بعضی شخصیتها میکند. حتی از من میخواهد جسدهایشان را مثله کنم.»