هرکسی ظاهری منحصر بهفرد دارد که برای او بهترین است.
و این چیزی است که بچهگورخر فراموش کرده بود.
بچهگورخر وسط جنگل گم شده بود. هر چه گردن میکشید نمیتوانست از لای درختها مادرش را پیدا کند.
آرزو کرد: «ای کاش گردنی به درازی گردن زرافه داشتم. آنوقت خیلی راحت از بالای درختها مادرم را میدیدم.»