چگونه یک شاعر واقعی و صوفی عاشق، برای ادامهی رابطه با محبوبش میتواند دختربچهای را قربانی کند؟ چگونه کیمیا این چنین ناپدید شد، به طوری که گویی اصلا وجود نداشته است؟ چرا مولانا در اشعارش بر مرگ این قربانی مهربان تاسف نمیخورد؟ چگونه ممکن است چنین فرزند خواندهی با استعدادی در خانهی مولانا پرورش یافته باشد؛ اما اینگونه گمنام زندگی کرده باشد و گمنام بمیرد؟! چرا بهرغم آنکه میدانست پسرش علاءالدین عاشق کیمیا است و به ازدواج با او تمایل دارد، او را به شمس هدیه داد؟ اگر عشق مولانا به شمس چنین عظیم بود، پس چرا ملیکه خاتون دختر واقعی خود را به همسری او در نیاورد؟ پدر و مادر کیمیا دربارهی هبه شدن دخترشان به مردی که از او بیش از چهل و هشت سال بزرگتر بود چه نظری داشتند؟