محصول ذرت کم شده،مادربزرگ و پدربزرگ خسته و بی حوصله اند.مترسک قبلی رفته و دوازده مترسک با صورت های زشت و شرور،جایش را گرفته اند.یک شب،جودی صحنه عجیبی میبیند،مترسک ها میجنبند و روی پایه هایشان پیچ و تاب میخورند. مترسک ها زنده میشوند...
نویی از اینکه تابستان را کنار مادربزرگش سپری کند مطمئن نبود، اما این تا قبل از این بود که یک پرنده آسیب دیده را نجات دهد و آن نقطه ی شروع یک رابطه ی دوستی جدید بود.