جنهایی که سونای بخار میگیرن، پسرِ هیولا، ایسچی، گرگینه، دراکولا، مرگ با داس بلندش توی اتوبوس، دوربینی که از هرکسی عکس بگیره اون ناپدید میشه، شبحهای بیخانمان... از این چیزها میترسی؟...
آن موقع، به نظرم فکر خوبی بود. نقشه ام ظرافت و سادگی خاصی داشت، از این نقشه های لوس الکی نبود؛ ماشین مامان را برمی دارم و تخته گاز می زنم به دل جاده. من شانزده ساله ، بدون گواهینامه ، آن هم با حال خراب ، رانندگی می کنم...