مدتی پیش حرفش بود که نرم افزاری شاخته شده که می شود سوژه و ژانر و ساختار را به آن داد و داستان حاضر و آماده تحویل گرفت. شاید بشود، نمی دانم، اما اطمینان می دهم هیچ ماشینی در داستان هایش امتداد نمی یابد، زندگی نمی کند، نفس نمی کشد.
لیزا رادمن که در دهه 1960 در کیپ کاد بزرگ شد، یک دختر کوچک تنها بود. تابستانها، در حالی که مادرش روزها در یک متل محلی کار میکرد و بیشتر شبها در بارهای استان اونستاون میرقصید، پرستار بچهاش ...
مجلّا یکی از هزاران زنیست که در هزارتوی پیچیدهی جوامع سنتی و مردسالار تنها قدم در مسیری میگذارد که تمام زنان خوب جامعه او نهادهاند و بر سرنوشتی گردن مینهد که تنها گزینهی پیش روی اوست.