نسیمی از سمت رودخانه روی صورتش میوزید دستش را توی آب برد میخواست با دست آب بنوشد که زنی از رودخانه بیرون آمد قطره های آب از بدنش روی زمین می چکید و ساق پاهایش مثل آیینه میدرخشیدند. نور از آنها میگذشت و هزار رنگ میشد. زن یک پیاله رنگارنگ سفالی را به طرف او دراز کرد جرعه ای از آب درون ظرف را که نوشید طعم شیرین لبهای زن روی لبهایش نشست زن بلند شد که سمت رودخانه برود ولی ساق پای زن را گرفت آب از لای انگشتهایش روی زمین ریخت.