آن روز هم اوضاع به همین منوال بود. این مجلس به محض تمام شدن غذا به پایان می رسید. زن و شوهر آلمانی برای گردش و عکس برداری، دانمارکی فربه و شکم گنده برای ماهیگیری یکنواخت خود، پیرزن انگلیسی برای مطالعه ی کتاب های خود و زن و شوهر ایتالیایی برای تفریح و قمار در «مونت کارلو» هر یک به طرفی می رفتند و من یا روی یکی از نیمکت های باغ می نشستم و یا مشغول کار خود می شدم. اما آن روز آن مشاجره ی سخت، بر خلاف گذشته، همه ی ما را در جای خود میخکوب ساخت و به جان یکدیگر انداخت... دیگر مانند روزهای پیش هیچکس از روی ادب و نزاکت اجازه ی رفتن نمی خواست و وقتی که یکی از رفقا از جای خود بلند می شد، معلوم بود که از شدت خشم وغضب دیگر نمی تواند در جای خود آرام گیرد و باید برود.