دارابی چنان آه کشید که جگر محبوبه کباب شد. خودش را روی صندلی انداخت. چندبار پلک هایش را به هم زد و انگار برای اولین بار است چشمش به اسباب واثاثیه ی خانه اش می افتد نگاه خریدارانه ای به آن ها انداخت. آویز های کریستالی لوستر مسیر پرتو های خورشید را که به زحمت از پشت پرده های توری به درون می آمدند می شکستند. بوی نفتالین و تنباکوی کاشان دوزری دیواری هنوز بر بوی دوده و وایتکس و دستمال های نم دار می چربید. ردیف وسایل برقی روی اپن آشپزخانه طلب کارانه خود را به رخ صندلی های استیل قدیمی می کشیدند. محبوبه همان جا کنار دست شویی چمباتمه زد. بطری جرم گیر را گوشه ی چارچوب در دست شویی گذاشت