یکی از ویژگیهای اندیشهی مدرن طرح این مسئله بود که هرگونه نظریهی مربوط به هستیشناسی خواه ناخواه مسبوق و متکی به نوعی نظریهی معرفتشناختی است، چرا که انسان دنیا را با «عینک» ذهن انسانی خود میبیند. از این رو بدون شناخت مختصات و تواناییهای این «عینک» سخن گفتن از مشاهده به لحاظ منطقی توجیهناپذیر خواهد بود. اولویت یافتن معرفتشناسی بر هستیشناسی تبعات بسیار مهمی در شکلگیری علوم جدید اعم از علوم طبیعی و علوم انسانی داشت. این اولویت به معنی جایگزینی رویکرد جدید فرضیهای یا «نومینالیستی» به جای رویکرد قدیم «ذاتگرایانه» در شناخت علمی بود و به این ترتیب راه بهناگزیر برای طرح فرضیههای جدید و رقیب یا به سخن دیگر آزادی اندیشه باز شد. دستاوردهای بزرگ علوم طبیعی را میتوان نتیجهی این فرآیند دانست. اما در حوزهی علوم انسانی به ویژه علم اقتصاد نتیجهی شگفتانگیز این رویکرد فرضیهای شکلگیری مفهوم فرد نه صرفاً به عنوان مصداق نوع بشر بلکه به معنای موجود مستقل قائم بالذات یا کنشگر صاحب اراده بود. اندیشهی اقتصادی مدرن یا علم اقتصاد بر اساس این مفهوم به وجود آمد. تصادفی نیست که بنیانگذارانِ نخستینِ این اندیشه در عین حال بنیانگذاران فلسفه سیاسی آزادیخواهانهی مدرن نیز بودند.