شده بودم رفیق آن مرد خوش قیافه.نوچه ای که دروازه ی برقراری ارتباط با شهسوار افسانه هاست.سانچوپانزای شکم گنده ای که برده ی زیبایی و وقار اربابش شده با این تفاوت که اربابم خیال باف نبودو دانستن همین نکته به جای اینکه از حقارتم بکاهد بر آن می افزود چون دست کم خواننده یا شنونده ی افسانه ها زمانی که با نوکر یک آدم خیال باف مواجه میشود ناخودآگاه احترامی برای او قایل است.سانچو پانزای دن کیشوت یا زاخار ابلوموف در ذات خود ارزش و احترامی دارد که نوکرهای ارباب های واقعی خواب آن را هم نمی توانند ببینند.