چه بدشانسی گندهای! وقتی رفتیم مدرسه، دوشیزه پشت پرپری خیلی خیلی ناراحت بود. «بچهها! من یک خبر بد دارم. گردنبند عزیزم، همان گردنبند قدیمی که برای روز عروسی در نظر گرفته بودم...گم شده!»
توی مدرسهی بالادرختی اوا و دوستهایش میخواهند پول جمع کنند. برای چی؟ چون میخواهند به جغد کوچولویی که نمیتواند پرواز کند، یک صندلی بالدار هدیه بدهند.