حتی روی خالکوبی دست کشید، اما چطوری ممکنه هیچی ندونه؟! باید میفهمیدم اینجا خونه کیه از رو درختی که بودم آروم پایین پریدم پیرمردی که داشت از کوچه رد میشد با تعجب نگاهم کرد لبخندی زدم و به سمت ماشین. رفتم از رانندگی تو شلوغی متنفرم، اما تو روز روشن چاره دیگهای نیست زنگ زدم به سیامند، مهم نیست که دختره مهم اینه حالا که بعد از این همه سال کسی پیدا شده که این خالکوبی رو داره اون باید مال ما بشه.