سفر به اروپا را برای آینده دور پیش بینی کرده بودم. باید به یک منطقه کوهستانی پناه می بردیم؛ مثل تسن یا آنگادین. باید می رفتیم و توی کلبه بزرگی وسط یک باغ زندگی می کردیم. روی قفسه ، جایزه های اسکار ایون و دکتراهای افتخاری من از دانشگاه ییل و مکزیکو را قرار می دادیم. جلو خانه، ده تایی سگ نگهبان آلمانی می گذاشتیم که ملاقات کننده های احتمالی را گاز بگیرند وخودمان هیچ وقت کسی را نمی دیدیم. مثل زمان هرمیتاژ و ویلای دلگیر، روزهایمان را توی اتاق به بطالت می گذراندیم.