طغرل سبیل پرپشت حنا بسته را با انگشتانش شانه کرد. آژان از جیب یونیفرم جعبه ی چوبی سیگارهای دست پیچ مهیاشده اش را درآورد. با انبر زغالی از منقل برداشت، فوت کرد به زغال تا گر بگیرد؛ بعد سیگار را گیراند. «به منم بده مظفرجون، منم می خوام. هوس کردم. صب عادت ندارم جناب، ولی حالا تو این بارون شلاقی تهرون هوس کردم یه نخ بکشم. باورت می شه قهوه خونه چی باشی اما خلقیتا اهل دودودم نباشی؟ الآن هوس کردم.» «مکالمه، دیالوگ با مرگ؛ چه طور؟ چرا این شازده دانمارکیه، فرمودین به چه نام؟» «هاملت.» «هاملت. چه طور این طور قصدی داره؟ چی می گه؟» «مکنونات درون.» مرد میانه سالی در قهوه خانه را با احتیاط تا نیمه باز کرد؛ سرک کشید