میبل جونز در راه شهر اتوم وبه دنبال کتاب سرنوشت است.سندی باستانی که شاید به کمک آن بتواند نوع بشر را نجات دهد. اما اتوم جای خطرناکی است ،پر از سرباز ،جاسوس و یاغیان بوگندو.
داستان جادوگر بیجواز دربارۀ سرزمینی است که هر ربع قرن، یکبار ستارۀ دنبالهداری به نام «بورو» از کنار آن میگذرد و هر بار که این اتفاق میافتد برخی از نوزادان با نیرویی جادویی به دنیا میآیند.
اگر این انتقامگیری شما فرصتی برای تغییر جهان باشد چه؟ آیا از آن استفاده میکردید؟ وقتی کسی برای همیشه از این جهان حذف میشود چه اتفاقی میافتد؟ آیا دیگران او را فراموش خواهند کرد؟