شبی پدری عجول بعد از زیر گرفتن زنی در جاده، به جای توقف کردن، می گریزد و کیلومترها دورتر از محل حادثه اتومبیلش را می سوزاند

وقتی چارلی هشت ساله بود ، اتفاقی برایش افتاد ، او به سفری رفت ... و حالا چهارصد سال است که می خواهد به خانه برگردد!

محمد حتی نفهمیده که جنگ کی شروع شده...

آن ها با هم نقشه کشیده بودند تمام تعطیلات را در همین باغ به خوشی بگذرانند.تام نیم نگاهی به باغ انداخت و به سمت خانه برگشت.همانطور که از پله ها پایین می آمد با صدای بلند گفت : « خداحافظ پیتر»

(چهل موضوع/339 داستان، داستان های مذهبی)