گفتگوی مجازی بین خانم معلمی در ایران و دختر دانش آموزی که به دلیل شغل پدرش مدتی را در خارج از کشور زندگی می کند.

(چهل موضوع/339 داستان، داستان های مذهبی)

آن ها با هم نقشه کشیده بودند تمام تعطیلات را در همین باغ به خوشی بگذرانند.تام نیم نگاهی به باغ انداخت و به سمت خانه برگشت.همانطور که از پله ها پایین می آمد با صدای بلند گفت : « خداحافظ پیتر»

محمد حتی نفهمیده که جنگ کی شروع شده...

خواجه نصیرالدین بسیار سفر می کند.

روزی اباقا خان، پسر هلاکو خان، پادشاه مغول، به شکار می رود و در حین شکار صدمه می بیند