در نتیجه زمانی که به آن ها می رسی همه چیز در سکوت شکل می گیرد، ارتباطی یکسره در سکوت. یک نفر روبه روی توست که قرار است از او عکس بگیری. هردو به هم نگاه می کنید. گاهی با هم دست می دهید. کلماتی جابه جا می شود که از هیچ کدامشان هیچ معنایی دستگیر هیچ کدامتان نمی شود. ولی موضوع کاملن مشخص است: تو قرار است از او عکس بگیری و او یا تصمیمش را گرفته یا در حال فکر کردن است که این اجازه را به تو بدهد یا نه. گاهی از لبخندها و حرکاتش می فهمی که این سکوت از رضاست، ولی گاهی آن قدر سنگین می شود و ادامه پیدا می کند که هرلحظه احتمال می دهی طرف زبان باز کند و خیلی محکم بگوید: برو، از سرزمین من برو، وگرنه می خورمت. عکس درست مثل آدم های ساکت است. آدم هایی که همیشه با سکوتشان تا چند وقتی مشغولمان می کنند، بازی مان می دهند و یا سرمان شیره می مالند. آدم هایی که زمان می برد تا بفهمیم سکوتشان از دانایی ست، تعمق است یا نادانی. عکس ها را مثل آدم ها باید شناخت. آدم ها رازند، آدم ها زمان می برند. عکس ها زمان می برند. هر عکس واژه ای ست غیرقابل بیان، واژه ای که هیچ وقت ساخته نمی شود. واژه ای که راز می شود و پنهان می ماند. عکس ساکت است و این بدیهی ست و این رمز است. عکس ساکت است و هر چه به ما نشان می دهد بدیهی ست. هرچند ما بدیهیات را فراموش می کنیم ولی یادمان باشد که بدیهیات بزرگ ترین رازهای جهان اند. پارسال زمانی که در قندهار بودم، یکی از عجیب ترین سفرهایم را تجربه کردم، افغان ها بارها و بارها به اشکال مختلف همین بدیهیات را به ما یادآوری می کردند.