استاندال در سال 1842، در نیمهراه شهرت، درگذشت و چندین اثر، از رمان و داستان کوتاه گرفته تا سفرنامه و نقد هنری، از خود به جای نهاد. آثار او همه از اندیشهای نو و شیوهای نو در نویسندگی حکایت میکند.
اساس اندیشۀ او این است که آدمیان جویای خوشبختیاند. از این رو، در نظر او نقاشی چنین زندگیای باید نقاشی وسایلی باشد که آدمی برای رسیدن به خوشبختی برمیگزیند. شیوۀ او در این کار تحلیل است، بدین معنی که عمل قهرمانان داستانهایش را با ظرافت و دقت، به اندیشهها و احساسات تجزیه میکند. از این رو نقاشی بیرون در داستانهای استاندال جایی ندارد. کار او «مشاهدۀ دل آدمی» است و بهراستی که در این کار تواناست.
در حوالی سالهای 1833 و 1834، استاندال به نسخۀ دستنویس کهن ایتالیایی دست یافت که از حوادث تاریخی و اسرار مهمی از خاندانهایی قدیمی پرده برمیداشت. یکی از آنها که شرح کوتاهی بود تحت عنوان «منشأ اعتلای خانوادۀ فارنز»، دلش را سخت ربود و همان بود که مایۀ اصلی کار او در نوشتن صومعۀ پارم قرار گرفت.