«چه طور رفت مگر؟» «بی توضیح، بی دعوا، بی اینکه بگذارد من لااقل با بد و بیراه گفتن کمی خودم را سبک کنم. بچه اش که افتاد، کم حرف شد. فکر کردم بعد از یکی دو ماه خوب می شود. سه ماه گذشت و نشد ...» زن گفت: «اشتباه می کنی اگر فکر می کنی باید توضیح می داد. توضیحی وجود ندارد. مثلا چه باید می گفت که احساس می کند مثل یک سنگ شده و تو براش با میز و صندلی و رهگذرهای توی خیابان فرقی نداری؟ خوب بود اگر این را می گفت؟ آره، تو حق داری که فکر می کنی او باید می گفت می خواهد تو را برای چه ترک کند. اما وقتی خودش هم نمی دانست چه می خواهد و دنبال چه دارد می رود، چه چیز را می توانست برای تو بگوید؟ تازه، اگر هم می دانست و می گفت، چیز زیادی عوض نمی شد. چون توضیح ها هم، هر چه باشند، فقط یک جور دروغ اند. برای این هستند که خود آدم و طرف مدتی چیزی به جای جواب برای سوالش داشته باشند. برای این است که جواب واقعی را کسی نمی خواهد بشنود یا بگوید.»