محسن نمونه ای است از موفقیت یک مرد... ماشین شاسی بلند سوار می شود... زنش را دوست دارد ولی نمی گذارد زندگی اش یکنواخت بگذرد... دو سالی هست که در این باشگاه تمرین می کند... چربی خونش بالا رفت و پایش را به این باشگاه قدیمی که نزدیک دفترش است، باز کرد... کیوکوشین کای سی و سه ساله گاهی خودش را با او مقایسه می کند... محسن خوش است... سفر می رود و پول درمی آورد... مشتری رمان های اوست و چندبار یکی شان را که بیشتر دوست دارد داده به او تا برای دوستان تازه رکابش امضا کند... محسن زندگی آرامی دارد و هیچ وقت هم کیوکوشین کای سی و سه ساله را به خانه اش دعوت نکرده است... باهم رستوران و کافه می روند و چند باری هم در دفترش شام خورده اند... نه چیزی از ادبیات می داند نه برایش مهم است که کمربند سیاه بگیرد یا نگیرد... توی پروژه ی پل صدر قرارداد خوبی با شهرداری بست و در بغداد هم وسط بمب و گلوله های همیشگی، چند پل کوتاه روی فرات زد و دو پل را هم تعمیر و بازسازی کرد.