این کتاب، داستان خانوادهای امریکایی را روایت میکند که بعداز پیبردن به اختلال ذهنی فرزند ارشد، یعنی پسر بزرگ خانواده، و بستری کردنش در یک مرکز درمانی، با چه مسائلی مواجه میشوند. حواس پدر و مادر از بچههای دیگه پرت میشود و هرکسی به نوع خودش به قضیه واکنش نشان میدهد. داستان از زبان دختر کوچکترِ خانواده روایت میشود که کلاس هفتمی است و این موضوع روی ارتباطش با دوستانش در مدرسه، خانوادهو معلمش تأثیر میگذارد. او سعی میکند در کنار کارهای مدرسه، حواسش به خانوادهش، مخصوصا به برادر کوچکش باشد. این داستان بسیار زیبا و لطیف و واقعی است؛ طوری که هم کسانی که ارتباط با افراد دارای اختلالات ذهنی را تجربه کردهاند، هم آنهایی که حتی این نوع اختلالات را نمیشناسند، با آن ارتباط نزدیک برقرار میکنند. با خواندن این داستان هم از وجود چنین اختلالاتی مطلع میشویم، هم افرادی را که چنین موردی را در خانوادهشان دارند درک میکنیم، و هم از خواندن یک داستان جذاب و لطیف لذت میبریم.