دارو نخست زنجیرها را پاره کرد و بعد نیز گیتیها را هزارپاره. او که یک دهه پیش انقلاب علیه حکومتی فاسد را به سرانجام رساند، اکنون فردی قانونشکن و یاغی بهشمار میرود و طردشده از سوی جمهوری، با ناوگانی درهمشکسته، در عطارد جنگ به پا میکند. حال سؤال این است که در این نبرد، با نیروها و تجهیزاتی بس کمتر از دشمن، آیا هنوز همان قهرمانی است که روزی زنجیرها را پاره کرد یا دارد به همان شیطانی تبدیل میشود که خود با همهی وجود برای نابودیاش جنگید؟
در همین روزگار وانفساست که از دل سایهی سیاه، دارو قهرمانی جدید برمیخیزد. لیسندر اییو لون، ولیعهدِ تبعیدی تاجوتخت کهن دوباره پا به میدان گذاشته است تا شکاف میان قلمروهای مرکزی و مرزی سامانهی خورشیدی را از بین ببرد. چهبسا زرینها اگر دست به دست هم دهند، بتوانند جمهوری نوپا را درهم بشکنند.
با اینهمه فقط دارو و لیسندر نیستند که سرنوشتشان به یکدیگر گره خورده است. در لونا، فرمانروای جمهوری، ویرجینیا اییو آگوستوس دست به اقدامات سیاسی میزند تا بلکه بتواند ضمن حفظ دموکراسی، نیروهای جمهوری را بهپشتیبانی از همسر خود بسیج کند. آیا او که با دشمنان سیاسی و تبهکاران احاطه شده است، میتواند بهموقع دست رقیبان را بخواند و دارو را نجات بدهد؟
پکس و الکترا، اسیرِ عوامل دشمن، ناگزیرند به اِفرامِ دزد اعتماد کنند تا بلکه برای رستگاری خودش هم که شده، دست یاری به سوی آنها دراز کند. لیریای جوان نیز که زمانی فقط یک پناهندهی سرخ بود، حالا به خیانت متهم است و در منتهای درماندگی چارهای پیش پای خود نمیبیند جز تلاش برای فرار با همپیمانهایی جدید اما دور از ذهن.
در این گرماگرم که متحدان پیوسته تغییر جهت میدهند، پیوندها پاره میشوند و از نو شکل میگیرند، قدرت به چنگ میآید و از دست میرود و دوباره تصاحب میشود، ترسْ بر خورشید قیام سایه افکنده و گیتیها چهارنعل بهسوی دوران تاریکی نوین میتازند.