شهرزاد از فرانسه به ایران آمده تا با مردی که پدرش انتخاب کرده، برای ازدواج، آشنایی بیشتری نسبت به یکدیگر پیدا کند. غافل از اینکه خواستگارش به اختلال روانی سادیسم مبتلاست. در ابتدای داستان شهرزاد درحال فرار از دست اشخاص مجهولی است که در ظاهر هویت شناختهشدهای ندارند. در مسیر فرارش به شمال تصادف میکند و با دکتر کوروش فرخزاد آشنا میشود. کوروش که شخصی با درایت و متین است، در زندگی شهرزاد با گذشتهای مبهم آرامآرام حکم یک حامی قوی و قابلاعتماد را پیدا میکند. شهرزاد ناخواسته وارد زندگی کوروش میشود. مردی که از زندگیاش کاملا ناامید است با ورود این دختر پی به حقایقی میبرد که باور آنها مانند زهر عذابش میدهند.