نقاش و نویسنده ی فرانسوی پل گوگن که به گفته ی بسیاری دیوانه و بدخو بود و آشنایی با او خطر داشت، از کارهای داروین و سایر دانشمندان به شدت دچار سرگیجه ی کیهان شناختی شد. او در دهه ی ۱۸۹۰، گریزان از پاریس، از خانواده و از شغل کارگزاری بورس سهام، برای نقاشی از دختران بومی ( و هم بستری با آنان ) به مناطق استوایی رفت. او مانند بسیاری از جان های آشفته، با وجود تلاش های بسیار و روی آوردن به الکل و تریاک، نتوانست از خویشتن خویش بگریزد. در پس بی قراری او اشتیاقی شدید برای یافتن چیزی نهفته بود که او آن را « وحشی » ، مرد ( یا زن ) نخستین، می خواند، انسانیت به شکل خام آن، گوهر دست نیافتنی نوع انسان. این جست وجو سرانجام او را به تاهیتی و دیگر جزایر دریای جنوب کشانید، جایی که زیر پای صلیب و پرچم سه رنگ فرانسه، رگه هایی از دنیای دست نخورده، گمراه نشده از نگاه او، هنوز دوام آورده بود