کوهی از زباله درون دره ای از زباله فرو می ریزد. آدم هایی شبیه مترسک با چوب دستی های دراز شان زباله ها را زیرو رو می کنند. میان تپه های زباله با لباس هایی ژنده بالا و پایین می روند و گاه لا به لای کیسه های نایلونی، گنج های کوچکی برای بردن می یابند. زنی با چشمان عسلی توی ماشینی رو باز در جاده ای ساحلی با نخل های بلند که باد موهایش را تکان می دهد. این آرزوی رضا، پنجاه و هفت ساله است. پنج سال پیش در جاده ی ورامین مرد.