مسئله محوری کتاب حاضر پرسش از نقش رهایی بخش فلسفه در جهان معاصر بوده است. میسگلد معنقد است «هیچ فلسفهای در وضعیتی نیست که به ما بگوید که هستیم، اما ما در وضعیتی هستیم که بدانیم چه چیزی باید ساخته شود». او تأکید میکند که از طریق خود فلسفه و نوعی رویکرد متافلسفی به این نتیجه رسیده که فلسفه نقش تعیین کننده خود را برای درانداختن طرحی جدید برای جهانی انسانی تر از دست داده است. با این همه، او انکار نمیکند که «فلسفه می توان با انحصارطلبی قدرت سیاسی سر ناسازگاری داشته باشد و این همان نقشی است که در مواقع مخالف بر عهده داشته است. ولی هیچ چیزی در ذات فلسفه نیست». این استدلال ها از این حیث تأمل برانگیزند که چهار پرسش مهم درباره فلسفه را بار دیگر به میدان میآوردند: فلسفه چیست؟ چرا باید فلسفهورزی کرد؟ چگونه باید فلسفهورزی کرد؟ و آیا فلسفه به پایان رسیده است؟