یک روز صبح در موقعی که ننه توتی چای آورد و خواست روی میز بگذارد، رادیو تهران برنامهٔ شیرخدا را اعلام کرد و آواز تنبک شیرخدا بلند شد. ناگهان دست ننه توتی مثل اینکه ضربهای به بازوی او خورده باشد، تکان خورد و چنان سخت تکان خورد که چای به روی کتاب و نوشتهٔ فراست پاشید. ننه توتی خجل و سراسیمه با دامن چادرنمازش مشغول پاک کردن میز شد.