سولویگ به همراه برادر، خواهر بزرگترش و ارتشی از جنگجویانی بی قرار و مضطرب، در دژی مخفی میان کوه های سر به فلک کشیده و دریایی یخ زده اسیر شده و انتظار خبر پیروزی پدرش در جنگ را می کشد. اما همزمان با سردتر شدن هوا و قطورتر شدن یخ های به نظر آب نشدنی، خیانت هایی خون بار شکی باقی نمی گذارند که خائنی در میان این جمع حضور دارد. سرمایی جان سوز به درون دیوارها نفوذ می کند و محیط تنگ و خفه کننده ی دژ، کم کم این اسیران زمستان را به جان هم می اندازد. همه ی محافظین، جزو مظنونین هستند و فرزندان پادشاه باید دوستان و متحدین خود را عاقلانه انتخاب کنند. آیا سولویگ و خواهر و برادرش می توانند از ماه های طولانی زمستان جان به در ببرند و قبل از این که حکومت پادشاهی شان نابود شود، خائن را شناسایی کنند؟