در کتاب «قرنطینه» بیماری مسری و مهلکی به نام اسکورج در کشور شیوع پیدا کرده است. نگهبانها هر کسی را که مشکوک به این بیماری باشد به زور با خودشان میبرند تا برای اسکورجِ مرگبار آزمایش بدهد...
قدمهای خفهای میان دیوارها طنین میاندازد و احاطهام میکند. شبیه صدای پوتین است یا چیزی پاشنهدار. حتم دارم صدای پاهای برهنهی جونا نیست. ترس به نیازم برای گرم کردن انگشتهای پایم غلبه میکند و لحاف را تا چانهام بالا میکشم...
داستان ایلیانا از غرب دریای سیاه شروع شد. دختری که همیشه داستان جمع میکرد و به نوشتن علاقه داشت؛ داستانهایی از گذشتههای شیرین کشورشان قبل از اینکه پیشوای کشورش خانهشان را خراب کند تا داستانهای عامیانهای که پدرش قبل از خواب برایش تعریف میکرد. اما بعضی قصهها آدم را توی دردسر میاندازند؛ مثل داستان خطرناکی که عمو آندری منتشر کرده و در آن حکومت کمونیست رومانی را به نقد کشیده بود.