قبلا خانههای مردم را تمیز میکردم و حالا، باورم نمیشود که این خانه واقعا متعلق به من است. آشپزخانهای جذاب، بنبستی آرام و حیاط بزرگی که بچههایم میتوانند در آن بازی کنند. من و شوهرم سالها پسانداز کردیم تا بتوانیم به بچههایمان زندگیای را بدهیم که سزاوارش هستند.
درس اول: به هیچ کس اعتماد نکن. ایو زندگی خوبی دارد. او هر روز صبح از خواب بیدار میشود، بوسهای از همسرش نِیت میگیرد و برای تدریس ریاضی راهی دبیرستان محلی میشود. همه چیز همان طوری است که باید باشد. به جز اینکه.....
لیترری هاب جادوگر مرده است و کشف جسدش به وسیله گروهی از بچهها که در نزدیکی کانال آبیاری بازی میکنند،تمام روستا را به تحقیقاتی در مورد چرایی و چگونگی این قتل سوق میدهد
پیدا کردن کارفرمایی که خیلی از گذشتهام نپرسد اصلاً آسان نیست؛ بههمیندلیل، ممنون شانسم هستم که گاریکها بهطور معجزهآسایی شغلی به من میدهند، کار نظافت پنتهاوس خیرهکنندهشان … میتوانم مدتی اینجا کار کنم و تا به دست آوردن چیزی که میخواهم ساکت بمانم.