مادر گفت: «داري چيزی را قايم مي کنی، کلوديا؟»بعد او آهسته خواهرم را به طرفی هل داد و به عکس نگاه کرد و گفت: «اين عکس دسته جمعي کلاس شماست، مگر نه؟»کلوديا گفت: «بله.» او بازوي مادرم را گرفت و گفت: «اما بهتر است که شما آن را نبينيد.»مادر در حالی که به صفحه ی نمايش خيره شده بود، گفت: «چرا نه؟ عکس خوبی است. کلوديا، تو را در عکس مي بينم. اما تو کجايي کلايد؟»