ارسلان پس از این که توانست به کمک داریون از میدان آن نبرد خونین جان سالم به در ببرد، با داریون به سمت کوهستان میرود و در خانهی استراتژیست نابغهی سابق دربار، نارسیس، پناه میبرد. نارسیس که از عالم سیاست و حکومتداری فرار کرده است حالا نقاشی میکند و برای خودش خوش است. داریون و ارسلان داستانشان را تعریف میکنند و از او میخواهند که برای بازپسگیری پادشاهی از دست رفته کمک کند. در همین حال، پایتخت سلطنتی هگمتانه در محاصرهی لوستانیاییها قرار میگیرد و ملکهی خود را اسیر چهرهی مرموز نقابدار که باعث سقوط پارس شده است، میبیند.