"خانم نویسنده خیلی پرسوجو کرد، زیاد کلنجار رفت، بارها گیرم انداخت و تیز توی چشمهایم نگاه کرد و پرسید، "اسمت چیه؟" چیزی نگفتم. برّوبر نگاهش کردم. راستش خودم هم نمیدانم. از وقتی یادم میآید اسمهای زیادی داشتهام. توی شناسنامه اسمم رومیناست، پدر بلور صدایم میزند، برادرم مرمر. دوستانم به من رورو میگویند. شما هرچه دوست دارید صدایم کنید..."