همسفر بشیر مرد جوان کوچکاندامی است که سوار بر اسبی سیاه، کنار او حرکت میکند و هر وقت بشیر ساکت میشود، وادارش میکند حرف بزند. بشیر از حرف زدن بدش نمیآید، اما گاهی که در افکارش غرق میشود دوست دارد تا هر موقع که دلش میخواهد دنبال افکار و رؤیاهایش برود.