منم شمعی که با مرگم به ظلمت کورسو دادم
من عیسی نیستم اما به چشمی، کور و دادم
اگرچه ساقیام اما نشستم دست از ایمانم
خماری بود، اگر بهر خدا دستش سبو دادم
نشان مسجد و میخانهها را جابهجا گفتم
از آنان آبرو بردم به اینان آبرو دادم
چه با من کردهای آیینه؟! از وقتی تو را دیدم
خودم را بر خودم بخشیدم و او را به او دادم
نخواهد شد کم از بخشیدن بخشنده بعد از مرگ
گلی بودم که حتی بعد چیدن باز بو دادم