با پيداشدن حلقهای مدفون زير شنها همهچيز تغيير میكند؛ حلقهای که بعد از رفتن به دست امیلی دیگر بيـرون نمیآيد! پيـداشدن این حلقــه چنــان نپتيــون، فرمانروای دریاها، را به خشــم مـیآورد كه امیلی را نفرين میکند و قايقش را به طوفان سهمگين اقيانوس میسپارد. چه چيز نپتيون را آنقدر به خشم آورد؟...
جزيرهای پوشيده از شنهای سفيد! مكانی اسرارآميز كه آدميان و پريان دريايی كنار هم به سر میبرند. اما... اميلی با بيداركردن كراكن، هيولای افسانهای آبها، از خواب صدسالهاش همهچيز را خراب میکند. دخترک هیچ نمیداند که با چه دشمن ديرينهای دستوپنجه نرم میكند...
هركسی رازی دارد. راز من كمی متفاوت است. خودم تا اولين جلسهی شنا از آن بیخبر بودم. آخر پيشازآن هرگز اجازه نداشتم وارد آب بشوم. اما گویی شناکردن جزئی از طبیعت من است، درست مثل یک پری دریایی!