تنها چشمهاتو می بینم، که وقتی از مدرسه برمی گشتی و تو آفتاب می نشستی، به رنگ عسل درمی آمدند.تنها رنگ چشمهات یادم مانده و نجابتت. نه داد می زدی، نه بهانه می گرفتی... مثل شهاب آمدی و رفتی.چرا؟ چرا باید این طور می شد؟