نانگاه در زندان گشوده می شود و انوشه زاد، بردیا و فرزام از پی او وارد می شوند و بانو پس از رهایی از بند در می یابد که سوشان، پسرش، در زندان است و فرهاد، شاه را به قتل رسانده…
در راه جستوجوی طلسمها یک نفر خرابکاری میکند. هر قدمی که برمیدارند، سازمان تعقیبشان میکنند. نه راه فراری است نه جایی برای مخفیشدن. چه کسی به آنها خیانت میکند؟
ماجرا از آنجا آغاز میشود که تارا، راما و پاشای تیپ الفی تصمیم میگیرند برای رسیدن به رؤیایشان، به شهر آدمنباتیها فرار کنند. در شهر شگفتانگیز آدمنباتیها چه ماجراهایی در انتظار آنهاست؟