این رمان به شکلی ظریف به کاوش در معناهای مختلف مفهوم «دگرگونی» می پردازد، چرا که تمام شخصیت های این داستان به نوعی در حال تجربه تغییر هستند: تغییر در محل زندگی، پایان دادن یا آغاز کردن روابط، یا مواجهه با مراحل جدید زندگی.
یاد رفتارهای غیرمنطقی و بچگانه جرارد در آن روزها افتادم، یاد آن رفتارهای بی ثبات و عورت نمایی های گاه به گاهش. گفتم به گمانم بیشتر زندگی های زناشویی مثل داستان اند، تعلیق ناباوری دارند. یعنی تکامل، موجب تداوم شان نیست، حتی گریز از حقایقی خاص هم موجب تداوم شان نیست. گفتم از این بابت مطمئنم که هنگام آن اتفاقات، او هم خودش یکی از همان حقایق بوده. چاره ای نبود جز آن که احساساتش را نادیده بگیری، وگرنه داستان ادامه می یافت.