كتاب را انداختم روی تخت. گفتم شاید درد پرنده از رنگی است كه زیر بالش گذاشتهاند. اما یاد حرف مامانبزرگ افتادم. میخواهم بگویم آدمی كه دلش خسته شود، حتما مسئلهاش بزرگتر از این حرفهاست. دوباره كتاب را برداشتم. این هم از بدشانسی ما بود كه پرندهها برای مردن میآمدند توی ایوان ما.