مامان بریم بخوابیم
لالا بخون تو گوشم
نه، یه دقیقه صبر کن!
لباس خواب بپوشم
چند دقیقه مانده به ساعت نُه شب. داسی باید بخوابد، اما یکعالمه کار دارد.
او باید کتابش را بردارد، مسواکش را پیدا کند، عروسک خرسیاش را هم که نمیداند کجا گذاشته...
تازه یکهو هوس میکند یک لیوان شیر هم بخورد، بعد هم دلش یک قصهی دیگر میخواهد و خلاصه قبل از خواب هزار تا کار دارد...
تو هم قبل از خواب یادت میافتد که کلی بازیِ نکرده داری؟
وقتی سرت را روی بالش میگذاری یادت میافتد که تشنهای؟