دانش‌آموز عزیزم، باورم نمی‌شود که سال تحصیلی به آخر رسیده است، ولی حتی اگر امسال هم تمام شود، باز هم خاطرات ما باقی می‌ماند. شما در قلب من جا دارید.

داستان که هدف آن، آشناکردن کودکان با ابعاد مختلف به زیستی و احساس رفاه است، با ماجراجویی از یک روز عادی در کتابخانه‌ی مدرسه آغاز می‌شود...

اینکه تو هدیه گرفته‌ای، دلیل نمی‌شود که همان چیزی باشد که دلت می‌خواست....

امیدوارم که همیشه خود واقعی‌ات را ببینی، عالی و معرکه!

وقتی میا کتاب جادویی را پیدا می‌کند و آن را می‌خواند، سروکله‌ی پل‌ها پیدا می‌شود. هرچه بیشتر می‌خواند، پل‌ها محکم‌تر می‌شوند و درهای دنیایی از امید، نور و زندگی را به روی او باز می‌کنند.

یک لکه‌ی رنگ و این همه دردسر؟! اِیمی فکرش را هم نمی‌کرد که رنگی شدنِ سر و صورت و لباس‌هایش، این‌قدر مایه‌ی دردسر شود اما...