عین چی ترسیده بودم. حیف که بهخاطر بلایی که سرم آمده بود نباید اجازه میدادم مدیریت جشن از چنگم در برود، و الا مغز خر که نخورده بودم از زنگتفریحم بزنم و بخزم توی این سوراخ. گفتم: «وقت نداریم، ایدههاتون رو بذارین وسط.»
کتاب «قصههای بهدردبخور» یه مجموعه دوستداشتنی از داستانهای کوتاهه. این داستانها از دل نوشتههایی مثل گلستان و بوستان سعدی، کلیله و دمنه، کشکول شیخ بهایی و الهینامه عطار بیرون اومدن و حالا با زبانی تازه، حرفهایی قدیمی اما همیشه مهم رو بهمون یادآوری میکنن. یه کتاب بهدردبخور، درست همونطور که اسمش میگه!