آن شب خواب به چشمان پسرک نمی‌آمد. کاغذ را محکم توی دستش گرفته بود....

(رمان فارسی)

خبردار می‏‌ایستم. به سر و وضعم دقیق می‏‌شوم. در حضور بزرگ ارتشتاران با زیرشلوار و زیرپیراهنی ایستاده‏‌ام! دارم از خجالت آب می‏‌شوم. چطور چنین چیزی ممکن است؟ باورم نمی‏‌شود. کاش زمین دهان باز می‏‌کرد و من را در خودش فرو می‏‌برد، ولی در این موقعیت قرار نمی‏‌گرفتم....

شاه ایران آغامحمدخان، سرخوش و شوخ‌وشنگ از میان آب گرم و مطبوع خزینه برخاست بیرون زد و در فضایی راحت دور خودش چرخید و رندانه رقصید. نزدیکان با دیدن او یک آن یاد دوران نوجوانی و جوانی‌اش افتادند که چهره و پیشانی‌بلندش چشم هر بیننده‌ای را خیره می‌کرد....

حلول ماشین در باغ عدن مجموعه‌ای از هشت داستان کوتاه است که خواننده را به کردستان می‌برد.

هیچ وقت پدرم را ندیدم مادرم ما را با کار در مزرعه و نان پختن برای این و آن بزرگ کرد...