زندگی در خیابان های شلوغ چنای سخت است ، بنابراین وقتی خواهران فراری ویجی و روککو می رسند ، چشم انداز آنها بسیار ناخوشایند به نظر می رسد. خیلی سریع ، ویجی یازده ساله می فهمد که در این دنیای خطرناک و بی خیال ، چقدر آسیب پذیر هستند. خوشبختانه ، دختران - و دوستی - را در یک پل رها شده پیدا می کنند. این گروه با داشتن دو پسر بی خانمان ، موتی و آرول ، خانواده ای را تشکیل می دهد. و در حالی که زندگی خود را با جمع کردن زباله های شهر در حلبی آباد ها می گذرانند ، بچه ها چیزهای زیادی برای خندیدن پیدا می کنند و به آنها افتخار می کنند. از این گذشته ، آنها اکنون رئیس خود هستند و دیگر به بزرگسالان غیر قابل اعتماد، وابسته نیستند. اما هنگام ابتلا به بیماری ، ویجی باید تصمیم بگیرد که آیا به دنبال کمک گرفتن از غریبه ها است یا به آزادی شکننده و سختشان ادامه می دهد