حلزون کوچولو تازه از خواب بیدار شده بود که نور شدیدی در آسمان دید.
سرش را بلند کرد و ابرهای تیره و سیاه را در آسمان دید. بعد صدای بلند و ترسناکی شنید حسابی ترسید و لابه لای گلها و گیاهان پناه گرفت
یعنی چه اتفاقی قرار بود بیفتد؟ یک مرتبه دید که از آسمان قطره های آب به زمین میریزد داشت با دقت و تعجب به قطره های آبی که از آسمان پایین می افتادند نگاه میکرد که
داستانی لطیف همراه با تصاویری رنگی و جذاب که کودکان را با اهمیت باران و چرخه ی آب در طبیعت آشنا میکند.