تمساح کوچولو همیشه عجله میکرد وسط حرف دیگران میپرید و حوصله نداشت با دقت نقاشی هایش را رنگ کند. وقتی اعداد را جمع می زد جواب هایش غلط از آب در می آمد؛ از بس عجله میکرد وقتی خانم معلم همه ی این چیزها را دید راه حلی به ذهنش رسید.